به گزارش ندای انقلاب ، دانشجوی فقه و حقوق و مداح اهل بیت(ع) است. شغل آزاد دارد و در زمینه کار فرهنگی به شدت فعال است. روی هم رفته، یک جوان فعال و پویا. نه نظامی بود که مختصات امنیتی مرزها را تخمین بزند و نه سابقه حضور در جبهه را داشت که پای تجربههایش را وسط بکشد. اما وقتی طبل ناامنی در دنیا به صدا درآمد و صدها گروه تروریستی و صهیونیستی از قبیل داعش شروع به تخریب وجهه اسلام، سلاخی مردم مظلوم و یورش به کشورهای مسلمان کردند، او هم همانند بسیاری از جوانان متعهد احساس تکلیف کرد تا در «خط مقاومت اسلامی» حضور پیدا کند. آسان هم نبود. به قول خودش، چهار سال به هر دری زد تا بتواند به عنوان مدافع حرم راهی سوریه شود. خودش میگوید: «من نظامی نبودم اما بسیجی بودم. یک بسیجی میتواند در لحظه هم یک جنگجوی ماهر باشد و هم یک متخصص امور فرهنگی باشد. یکی از شاخصههای بسیج این است که جمع اضداد است. ما آمادگی رزمی را همیشه داشتیم و حفظ میکردیم. کمین و ضد کمین را میفهمیدیم. کار با سلاح را بلد بودیم و هجوم و پدافند را متوجه بودیم.» اطرافیان برایش توجیههای رنگارنگی را وسط میکشیدند که مشارکت نظامی در مقاومت منطقه را به اهلش بسپارد و خودش کار فرهنگی را در اینجا ادامه بدهد. چه کسی منکر آنست که امروز به اثر کار فرهنگی در این عرصه نیاز داریم؟ میگوید: «برخی از دوستان که خیر ما را میخواستند، به من میگفتند: وجهه شما یک وجهه فرهنگی است. در اینجا بمان و کار فرهنگی انجام بده. من هم میگفتم کار فرهنگی و حضور در سوریه منافاتی با هم ندارند. زمانی که امنیت برقرار نباشد کار فرهنگی مفهومی ندارد. کار اقتصادی و سیاسی هم مفهومی ندارد.» برای هدف بزرگ باید انگیزه بزرگی هم داشت. حبیب عبداللهی معتقد است: « ما به تمام این مسائل به صورت جامع نگاه میکردیم. یک جاهایی میرسد که شیطان تمام قوای خود را بسیج میکند تا روی ذهن شما تاثیر بگذارد. تمام قوای خود را به کار میگیرد تا تفکری که به خاطر آن راه افتادید و این همه مشقت را به خاطر آن تحمل کردید، آن را از شما بدزد. برای همین باید عقبه خود را محکم کرد. به همین دلیل خودم و دوستانی که همراه من بودند، جامع فکر میکردیم. مباحثه داشتیم. درباره دلیل حضورمان در آنجا شبهه میانداختیم و به دلایل مختلف میرسیدیم». بالاخره راهی سوریه شد و در تاریخ ۲۱ دی ماه ۹۴ در یک انفجار هم دوست صمیمیاش، محمد اینانلو به شهادت رسید و هم خودش جانباز شد. حبیب عبداللهی حالا پنج ماهی هست که به عنوان جانباز مدافع حرم شناخته و معرفی میشود. برخی از رفقایش را در سوریه از دست داده است و خودش امروز با انبوهی از خاطرات و ناگفتههایی در زمینه خط مقاومت اسلامی و نبرد در سوریه در میان اذهان پرسشگر نسل جوان حضور دارد. بخش اول گفتوگوی تفصیلی تسنیم با او به عنوان دومین بخش از پرونده فرهنگی تسنیم تحت عنوان «علمداران مقاومت، راویان حماسه» در ادامه میآید: * از معرفی خودتان شروع کنید. حبیب عبداللهی، متولد تیر ماه ۱۳۶۷ هستم. دانشجوی کارشناسی فقه و حقوق هستم. شغل آزاد دارم و در زمینه تجهیزات نفت و گاز پتروشیمی فعالیت میکنم. الآن چند ماهی است که به دلیل اتفاقاتی که رخ داد نتوانستم کار کنم. ۱۳ سال است مداحی میکنم/ از نظر من جانباز یعنی یک جامانده با حسرتی دائمی * مداحی را از چه زمانی آغاز کردید؟ این هم مدال نوکری است که حضرت زهرا(س) به من عنایت فرمودند و به واسطه خوبیهای پدر ومادرم است. تقریباً از ۸ سالگی این فعالیت را آغاز کردم. فکر کنم نزدیک به ۱۳ سال است که در این کسوت، افتخار نوکری این خانواده را داشتم. * آقای عبداللهی! جانباز یعنی چه؟ قاعده بر این است در صحنه نبرد وقتی اتفاقی رخ دهد که منجر به مجروحیت شود، فرد جانباز میشود و در کنارش عدهای پر میکشند و با شهادتشان آسمانی میشوند. با تمام احترامی که برای دوستان جانباز قائلم اما از نظر من جانباز یعنی جامانده. کسی که حسرتش دائمی است. کسی که قرار است با حسرت دائمی زندگی کند و این حسرت خیلی برایش سنگین است. حضور مدافعان حرم در سوریه و عراق قطعاً یک بُعد ندارد/ ما برای حضور در سوریه دلایل شرعی، عقلی، معرفتی، مرامی، استراتژیک و قرآنی داریم * چه شد که به سوریه رفتید؟ مجموعه اتفاقاتی که در این چند سال اخیر در سوریه و عراق افتاد، باعث شد. آن هجمهای که استکبار به وسیله تکفیریها سمت اسلام ناب داشت، تلاشی که این جبهه برای قیچی کردن خط مقدم داشت و جنگ نیابتی که از طرف خودشان در منطقه راه انداختند و دلایل زیاد دیگری همه منجر به احساس تکلیفی شد برای کسانی که کوچکترین عرقی نسبت به آرمانهای شهدا و امام، مقدسات، اسلام عزیز، امنیت، ناموس و مردم داشتند. رفتن به سوریه از چند جهت حائز اهمیت بود. حضور بچههایی که امروز به نام مدافعین حرم مشهور شدند، در سوریه و عراق قطعاً یک بُعد ندارد. قطعاً هم یک هدف این حضور را تکمیل نمیکند، بلکه اهداف بزرگتر، محتواییتر و عقلانیتری پشت این اقدام وجود دارد که باعث میشود یک انسان با تمام امیال انسانی، ظرفیتهای انسانی، غرایزی که در وجود او هست، این تکلیف را احساس کند که من باید امروز بلند شوم و هزاران کیلومتر آنسوتر از مرزهای جغرافیایی خود اسلحه دست بگیرم. مستشار باشم و برای دفاع از برخی از ارزشها قیام کنم. اگر بخواهیم دلایل را دستهبندی کنیم، حداقل به پنج شش دلیل میرسیم هر چند این دلایل به تنهایی برای حضور بچهها در این نبرد کفایت میکند. کسی که میخواهد ارزشمندترین متاع زندگی خود را بیاورد و در کف معامله قرار دهد، لازم است از این نظر پر و تأمین باشد تا از نظر فکری در این جبهه جایی احساس خلا نکند. ما برای حضور در سوریه دلایل مختلف داریم. دلایل شرعی، عقلی، معرفتی، مرامی، استراتژیک، قرآنی و دلایل دیگری که هر کسی با داشتههای فکریاش میتواند به آن برسد. اهمیت خط جبهه مقاومت اسلامی دلیل حضور اکثریت بچههایی است که به سوریه رفتند * شما هم تا این اندازه پیچیده به این امر نگاه کردید؟ یا یک سری اتفاقات ساده تر هم وسط بود که انگیزه شما را برای رفتن تقویت کرد؟ نه؛ من اصولاً یا کاری را نمیکنم یا اگر انجام دهم، آن را به صورتی جامع انجام میدهم. این هم از آن دسته کارهایی بود که در زندگی من یا نباید انجام میشد یا میبایست کامل انجام میشد. هر کدام از اعضای خانواده و دوستان شاهدان زندهای هستند که میتوانند اوضاع شش یا هفت ماه پیش من را شهادت دهند. من برای رفتن به سوریه از طرف خانواده ممانعت داشتم. این هم خیلی طبیعی است. در هر خانوادهای وقتی فرزند بخواهد سوریه برود و در این فضا قرار گیرد، قاعدتاً یک «نه» در نگاه اول اعضای خانوادهاش وجود دارد. این نه یک نه غریزی است. یعنی کسانی که به شما علاقه دارند به مجرد اینکه بفهمند شما میخواهید به چنین جایی بروید، میگویند: نه! دست خودشان هم نیست. اگر چند دقیقه بعد، دلیل نه گفتن آنها را بپرسید، دلیل محکمی ندارند. شاهدان زندهای وجود دارند، که بگویند من قبل از رفتن به سوریه بر روی این مسئله فکر میکردم. به طور مثال وقتی میخواستم برادر بزرگم را برای رفتن این راه راضی کنم، بماند که از درودیوار و زمین و زمان برایش دلیل میآوردم، اما یکی از مسائلی که به جد روی آن تاکید داشتم خط مقاومت اسلامی بود. برای ایشان دلایلم را شرح میدادم. تا حدود دو و نیم نیمه شب کنار مزار شهدای گمنام پارک فدک نارمک میچرخیدیم و او شبهات را بیان میکرد و من برایش پاسخ آن را توضیح میدادم. با این تفکر پیش رفتم. اکثریت غالب بچههایی که در این فضا قرار گرفتند و به سوریه رفتند، اندیشهای مشابه دارند. اگر بگویید چرا میروید تا در جنوب حلب حضور داشته باشید؟ حتی اگر نتوانند به این واضحی بیان کنند اما در نهایت منظورشان همین است که خط جبهه مقاومت اسلامی برای اغلب بچههایی که در این جبهه قرار دارند، حائز اهمیت است. ما به تمام این مسائل به صورت جامع نگاه میکردیم. حداقل درباره خود میتوانم این نظر را بدهم. همچنین در خصوص دوست شهیدم محمد اینانلو و تیمی که با هم بودیم هم میتوانم این اظهارنظر را داشته باشم که واقعاً بچهها با این تفکر جلو میرفتند و جامع به مسئله نگاه میکردند. گاهی شیطان تمام قوای خود را بسیج میکند تا دلایل شما را بگیرد/باید عقبه فکری را محکم کرد/درباره شبهات موجود با هم مباحثه میکردیم یک جاهایی میرسد که شیطان تمام قوای خود را بسیج میکند تا روی ذهن شما تاثیر بگذارد و دلایل شما را از شما بگیرد. تمام قوای خود را به کار میگیرد تا تفکری که به خاطر آن راه افتادید و این همه مشقت را به خاطر آن تحمل کردید، آن را از شما بدزد. اگر انسان مراقب نباشد این اتفاق خواهد افتاد. برای همین باید عقبه خود را محکم کرد. به همین دلیل خودم و دوستانی که همراه من بودند، جامع فکر میکردیم. مباحثه میکردیم. در کنار آموزشی که میدیدیم مباحثه هم داشتیم. درباره دلیل حضورمان در آنجا شبهه میانداختیم و به دلایل مختلف میرسیدیم و پاسخشان را مییافتیم. انگیزه شرکت در جنگ سوریه از جنگ ۲۲ روزه غزه کلید خورد/احساس کردیم آزمون نسل ما همینجاست * با دستیابی به این استدلالها و آغاز یک تفکر عمیق درباره وقایع سوریه، چقدر زمان طول کشید به این نتیجه مهم برسید که باید به سوریه بروید؟ زمان جنگ ۳۳ روزه لبنان، ما نوجوان بودیم. چند سال بعد اتفاقات و جنایات غزه رخ داد. و آن پیام تاریخی که رهبر معظم انقلاب دادند و این بخش آن خیلی ماندگار شد: «بر هر مسلمانی که امکان دفاع دارد واجب است که از غزه دفاع کند.» حالا این دفاع ابعاد مختلفی دارد. گاهی دفاع سیاسی است و گاهی فرهنگی و گاهی نظامی است. به یاد دارم در آن سال با یکسری از دانشجویانی که صدق گفتار داشتند، در ترمینال یک فرودگاه امام تحصن کردیم تا بتوانیم به غزه اعزام شویم. دهه اول محرم بود. بعد از هیات همراه دوستان به آنجا میرفتم. چند روزی گذشت و بعد پیگیری کردند و از طرف دفتر رهبری آمدند آنجا. اول تشکر کردند و بعد خواستند تحصن ادامه پیدا نکند. بعدها هم حضرت آقا در سخنرانیهای خود از این تحصن دانشجویان تشکر کرده بودند. انگیزه رفتن به سوریه برای من یک عقبه طولانی داشت. عقبه هم همین بود که عرض کردم. من از همان زمان جنگ ۲۲ روزه غزه واقعاً پیگیر بودم. گاهی فکر میکردم، آن آزمونی که هر نسلی به آن دچار میشود، برای نسل ما همین است. خداوند برای یک نسل، فضایی را در ۸ سال دفاع مقدس فراهم کرد و خیلیها آزمون دادند و خیلیها هم به راحتی از کنار آن گذشتند. یکسری از افراد هم در قبال آن موضع گرفتند. این آزمون برای آن نسل گذشت. ما نیز همواره در انتظار آزمون خود بودهایم. چون معتقدیم تاریخ همواره در حال تکرار است. هر نسلی آزمونی برای خود دارد. هر کسی یک شب عاشورا برای خود دارد. واقعا منتظر بودیم. و فکر میکردیم اینجا ممکن است شب عاشورا و شب آزمون ما باشد. تمام تلاش خود را میکردیم و فکر میکردیم ممکن است ما هم بتوانیم در این جبههها قرار گیریم. و چه ارزشی بالاتر از جنگ درون دشمن صهیونیست وجود دارد؟ به جرأت میتوانم بگویم که همه جوانان ایرانی با هر اندیشه و تفکر سیاسی، با هر تیپی این نفرت را از رژیم صهیونیستی دارند و آماده مبارزه با این رژیم هستند. از آن زمان غزه ما پیگیر این جهاد بودیم. آن جنگها تمام شد و جنایات فجیعی هم اتفاق افتاد. طبق آمار بیشتر از ۵۰۰ گروه تروریستی در سوریه میجنگند/چه سعادتی بالاتر از این که در راستای تفکر حضرت امام(ره) با اسلام آمریکایی مقابله کنیم؟ بعد از آن با گذشت زمان با اتفاقاتی که در چند سال اخیر در سوریه افتاد(فکر میکنم شش سال از اتفاقات درعا میگذرد) و با جان گرفتن گروههای مسلح وهابی و تکفیری از جمله گروههایی که مردم بیشتر میشناسند مثل داعش؛(چون طبق آمار بیشتر از ۵۰۰ گروه تروریستی در سوریه میجنگند) جریانات جدیدی ایجاد شد. گروههای تروریستی با سوءاستفاده از بیداری اسلامی که به قول خودشان با عنوان بهار عربی از آن یاد کردند، در فضای مسلحانه قرار گرفتند ولی در واقع اصل اعتقادات ما و اسلام را هدف قرار گرفته بودند. عروسک خیمهشببازی بودند و نمیدانستند چه میکنند و هنوز هم نمیدانند چه میکنند. با این اتفاقاتی که رخ داد، از سالهای اول خصوصاً از زمانی که اولین شهدا همانند شهید محرم ترک، شهید رسول خلیلی و... را تقدیم کردیم. آن هم در زمانی که هنوز برای مردم ملموس نبود که شهید مدافع حرم یعنی چه؟ باز حس جنگ ۲۲ روزه غزه برای ما تازه شد. ما گمان کردیم شاید آزمون ما الان و در اینجا باشد. برای همین تلاش کردیم که در این جبهه قرار بگیریم. چه سعادتی بالاتر از حفاظت از حرم اهل بیت(ع)؟ یا چه سعادتی بالاتر از این که در راستای تفکر حضرت امام(ره) با اسلام آمریکایی مقابله و حرکت کنیم؟ چه تفکری بالاتر از این که با عروسکهای خیمهشببازی صهیونیست و مشخصا اسرائیل مبارزه کنیم؟ پس تمام تلاشمان را کردیم که در این جبهه قرار بگیریم. هرچند که ۴ سال به هر دری زدم نشد. اما بالاخره خودشان خواستند و توفیق شد تا بروم. راضی کردن خانواده ۶ ساعت طول کشید * چقدر طول کشید که خانواده را راضی کنید؟ چون در صحبتهایتان اشاره کردید که سخت راضی شدند؟ ۶ ساعت طول کشید. دقیقاً از زمانی که فهمیدند میخواهم به سوریه بروم تا زمانی که رضایت قطعی دهند ۵ یا ۶ ساعت طول کشید. من در هفته آخر آموزشی بودم. دوره آموزشی رو به پایان بود. کسی از خانواده نمیدانست که داستان از چه قرار است و من قرار است که به سوریه بروم. چون با برادر بزرگم در یک فضای کاری هستیم، غیبت چند هفتهای من باعث شک آنها شده بود. هر روز میپرسید: «کجایی؟» من هم هر روز یک بهانه میآوردم که امروز به این خاطر نیامدم و آن روز به فلان دلیل. یکی از دوستانم هم در هفته آخر آموزشی وقتی دیده بود قضیه رفتن من جدی شده است، به برادر بزرگم زنگ زده بود و گفته بود: «خبر داری که حبیب راهی سوریه است؟». او هم گفته بود: «نه بابا سوریه کجا بود؟» دوستم گفته بود: «الان دارد فلان جا دوره آموزشی را طی میکند.» برادرم با من تماس گرفت و من را خواست. بی مقدمه گفت:«فردا بیا دفتر کارت دارم.» این خواسته در بحبوحه زمانی بود که در آموزشی اگر تکان کوچکی میخوردیم حذف میشدیم. باید خیلی منظم و دقیق حاضر میشدیم. من گفتم: «من فردا کار دارم و نمیتوانم بیایم.» برادرم گفت: «کار شما مربوط به پادگان فلان جا که نمیشود؟» تعجب کردم که از کجا مطلع شده. خواستم کمی حاشا کنم که دیدم نمیشود و راهی ندارد. برادرم گفت: «تا الان رفتی ایرادی ندارد، خسته نباشید، از فردا بیا سرکار.» که بحث ما از آنجا شروع شد. آن روز رفتم منزل برادرم. قرار بود سه نفری من و برادرم و مادرم جایی برویم. رفتیم و برگشتیم. در مسیر هم من و برادرم با هم آرام صحبت میکردیم. مقابل در منزل که رسیدیم، مادرم گفت: «چه شده که اینقدر پچ پچ میکنید. اگر خبری هست بلند بگویید که ما هم بشنویم.» برادر من هم بیمقدمه گفت: «حاج خانم پسر شما میخواهد برود سوریه.» مادرم گفت: «کی؟» برادرم گفت:«حبیب» خاطرم هست همینطور که برادرم صحبت میکرد، مادرم در ماشین را باز کرد و گفت: «خیلی بیخود کرده!» و بعد در را بست و رفت. برادرم را به مزار شهدای گمنام پارک فدک بردم و با ایشان صحبت کردم. این برادرم، آقا مجید در تمام مراحل زندگی پشت من بوده است. از هر نظری از من حمایت کرد. آن شب آخرین جملهای که به برادرم گفتم این بود که: «شما در تمام مراحل زندگی از من حمایت کردی، چه زمانی که پدر زنده بود و چه بعد از فوت بابا حمایت شما بوده است. همیشه هم حرفهای من را شنیده و بر روی آن فکر کردی. الان هم اینجا کنار من بایست. من اصلا نمیخواهم با کسی بحث کنم. من نمیخواهم کسی را قانع کنم که چرا میخواهم بروم ؟ هر کسی که توضیحی بخواهد میفرستمش به نزد شما تا شما او را قانع کنید.» روش راضی کردن مادر را از شهید عبدالله باقری یاد گرفتم برادرم قبول کرد و به خانه آمدیم. بعد با مادرم سه یا چهار جمله بیشتر حرف نزدم. اولش مادرم گفت: «راضی نیستم بروی.» من هم گفتم: «راضی نباشید، نمیروم اما فردای قیامت به حضرت زهرا(س) چطور میتوانی بگویی که من ۴ پسر داشتم و یکی را برای دفاع از دختر علی(ع) نفرستادم؟» چند ثانیه فکر کرد و بغض کرد و بعد گفت: «برو. خدا پشت و پناهت!» البته این را هم مدیون فرهنگ شهدا و جبهه هستم. چون از خاطرات مختلف خوانده بودم که شهدا این مدلی خانوادههایشان را برای رفتن به جبهه راضی میکردند. این نقطه قوت است که با بردن نام حضرت زهرا(س) و اهل بیت(ع) برای مادران ما همه چیز تمام میشود. شنیده بودم که هر گاه در خانواده هر یک از شهدا کار گره میخورد، مسئله را به این سمت میبردند. مثال هم شهید مدافع حرم، عبدالله باقری بود که در خاطرات ایشان خوانده بودم. آنها هم چهار پسر بودند. او هم به مادر خود گفته بود که فردای قیامت چطور به حضرت زهرا(س) جواب خواهید داد که من چهار پسر داشتم اما یکی را هم برای دفاع نفرستادم. مادر ایشان هم با این حرف راضی شده بود. تنها چیزی که من در دست برای راضی کردن مادرم داشتم همین جمله بود. که الحمدلله مادرم با همین جمله هم راضی شد. یک بسیجی میتواند هم یک جنگجوی ماهر باشد و هم یک متخصص امور فرهنگی/همیشه آمادگی رزمی را حفظ میکردیم * شما که نظامی نبودید. شاید مهارت حضور در صحنه دفاع را هم بالطبع نداشتید. ضمنا از طرفی دیگر فعالیتهای متفرقه و فرهنگی زیادی داشتید. یعنی عموما در فضایی غیر از فضای نظامی فعالیت میکردید. با این وجود چطور توانستید معادلات زندگیتان را تغییر داده و راهی برای رفتن به سوریه و حضور در میان مدافعان حرم پیدا کنید؟ من نظامی نبودم اما بسیجی بودم. یک بسیجی میتواند در لحظه هم یک جنگجوی ماهر باشد و هم یک متخصص امور فرهنگی باشد. ما در بسیج این را یاد گرفته بودیم. یکی از شاخصههای بسیج این است که جمع اضداد است. شیر روز، زاهد شب در بسیج زیاد پیدا میکنید. من اینها را واقعاً درک کردم. به خصوص در بحث سوریه دیدم کسانی که در روز خم به ابرو نمیآوردند اما وقتی گعدهای گرفته میشد و ذکر مصیبت اهل بیت(ع) و سیدالشهدا(ع) میآمد همانند یک بچه زار میزدند. شاخصه بسیجی همین است. ما امادگی رزمی را همیشه داشتیم و حفظ میکردیم. شاید نسبت به برخی از نظامیها کمتر بود اما آمادگی نظامی داشتیم. کمین و ضد کمین را میفهمیدیم. کار با سلاح را بلد بودیم. هجوم و پدافند را متوجه بودیم. استفاده و کاربرد برخی سلاحها را میدانستیم و خیلی چیزهای دیگر. برخی میگفتند اینجا بمان و کار فرهنگی انجام بده/زمانی که امنیت برقرار نباشد کار فرهنگی مفهومی ندارد البته چهره من قبل از رفتن به سوریه یک چهره کاملاً فرهنگی بود. به واسطه جلسات، مباحثات و هیاتی که داشتیم، چهره فرهنگی داشتم. همین باعث شد که برخی از دوستان که خیر ما را میخواستند، به من میگفتند: وجهه شما یک وجهه فرهنگی است. در اینجا بمان و کار فرهنگی انجام بده. من هم میگفتم کار فرهنگی و حضور در سوریه منافاتی با هم ندارند. زمانی که امنیت برقرار نباشد کار فرهنگی مفهومی ندارد. کار اقتصادی و سیاسی مفهومی ندارد. آن چیزی که حرف اول را میزند امنیت است. فلذا امیرالمومنین(ع) وقتی میخواهد از سرآمد نعمتها صحبت کند، میفرماید: «امنیت و سلامت.» اول امنیت را میگویند. من هم میگفتم این کار و حضور در سوریه خودش یک تامین امنیت بود. دلایل مختلف برای توجیح خود و دیگران داشتیم. * از سوریه و حال و هوای مدافعان حرم در آنجا برای ما بگویید. آنجا را چطور دیدید؟ آنجا با آن تصویری که در ذهن خود داشتید، چقدر تطبیق داشت؟ شاید با آن چه که در ذهن داشتم خیلی تفاوت نداشت. آنچه که خیلی مهم است و فکر میکنم برای برخی که دوست دارند از حال و هوای آنجا خبردار شوند، مهم است، این است که: شاید برخی گمان میکنند که فضای آنجا یک فضای ماورایی و خارج از دنیا است. همانطور که زمان جنگ بعضی فکر میکردند جبهه فقط جای بعضیهاست و بعضی دیگر حق ورود به آن را ندارند. اما حقیقت این است که در آنجا هم زندگی جریان دارد حتی برای بچههایی که دفاع میکنند. هر چند یک فرق عمده وجود دارد. فرق عمده آن هم همان جدا شدن از تعلقات دنیوی است که استارت آن از قبل زده شده است. با این فرق مهم، مابقی اتفاقات همان است. خندهها، شوخیها، هیأتها، بازیها، شیطنتها همه همان است. فقط تمام خوبیها و بدیهایش یک رنگ خدایی دارد. در آنجا رفیقی را اتفاقی دیدم که در ایران با او آشنا بودم. این رفیق ما خلقیات خاصی داشت. به تعبیر دوستان این بنده خدا مقداری تلخ گوشت بود. در آنجا دیدم چه روی بازی داشت. سیستم رفتاری او با سیستم رفتاری که در ایران از او دیده بودیم متفاوت بود. من به دوستان گفتم که: «این آقا برای شما اخم نمیکند و داد نمیزند؟» گفتند: «نه!» گفتم: «این یکی از معجزات سوریه است. من برگردم درباره این مسئله باید یک کتاب بنویسم!» فضای جبهه سوریه شبیه عزاداری سید الشهدا(ع) است با درجهای بالاتر/در سوریه تمام آن چه دارید را وسط میگذارید و تقدیم میکنید آنجا یکی از بزرگواران حرفی زد هر چند دل من لرزید ولی حرف جالبی بود. گفت: «اینجا همه رفتارها این مدلی میشود میدانی چرا؟ چون اینجا نمیدانید کسی که الان با او میخندید و حرف میزنید فردا هست یا نیست. بنابراین جنس نگاهها، محبتها و افراد فرق میکند.» اگر بخواهید فضای میان مدافعان حرم را درک کنید باید بگویم فضا همان فضای معمولی است منتها با یک صمیمیت مثالزدنی. شاید اگر بخواهم ذهن شما را نزدیک کنم به آن فضا باید بگویم دهههای محرم و عزاداری سیدالشهدا(ع) را تصور کنید. در این عزاداریها افراد یکدیگر را نمیشناسند. کسانی که در طول سال یک بار هم با یکدیگر چای نخوردند اما در این دهه با یک عشق و صمیمیت در پتانسیل بالایی کار میکنند و اشتباهات یکدیگر را نادیده میگیرند و گذشت میکنند. کار یکدیگر را انجام میدهند. جنس این فضا را با توانی بزرگتر تصور کنید. چون هیأت هم زنده کردن شعائر و کمک به اهل بیت(ع) است. امام رضا فرمود: «رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،» این روضههای محرم هم یک نوع احیای امر است و آن فعالیتها در جبهه نوعی احیای امر است. اینجا در هیأت هرچقدر شما مایه بگذراید و از جسم و وقت و ابرو و مالت بگذاری و کار بکنی. باز هم در حد تقدیم همه جان نیست که. اما آنجا در جبهه همه جان را تقدیم می کنند پس آنجا از همه نوعی که مثال بزنید ارزشگذاریش بالاتر است. در دهه محرم بخشی از جان و آبروی خود را وسط میگذارید اما در سوریه تمام آن چه دارید را وسط میگذارید و تقدیم میکنید. فلذا انجا بالاتر است. منبع : تسنیم---------------------------- گفتوگو از : نجمه السادات مولایی ----------------------------- انتهای پیام/