به گزارش ندای انقلاب ، بعد از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ خاصه از دهه ۵۰ چند جریان سیاسی علیه رژیم دست نشانده محمدرضا پهلوی مبارزه می کردند که عبارت بودند از : الف ـ جریان روحانیت مبارز خط امام ـ این جریان در قالب سخنرانی ها خاصه در ایام محرم و رمضان در انجمن ها و کانون های مذهبی که بیشتر در خانه ها تشکیل می شد، با انتقاد از ستم های دستگاه حاکم و تبیین آرمانهای ترقی خواهانه نهضت امام خمینی (ره ) سعی در گسترش افکار و اندیشه های انقلابی با درونمایه اصیل به رهبری امام خمینی و رهنمودهای مرجعیت شیعه می نمودند. اغلب فعالان این جریان سیاسی بارها زندانی و تبعید شده بودند که مرحوم لاهوتی مرحوم ربانی املشی آیت الله محفوظی آیت الله زین العابدین قربانی حجت الاسلام جعفری چینیجانی و... در زمره این جریان به شمار می آیند. در همین راستا حجت الاسلام محمدعلی فیض لاهیجانی در ماه رمضان سال ۱۳۵۷ طی یک سلسله سخنرانی روشنگرانه و انقلابی در بخش رودبنه لاهیجان آنچنان تحولی در منطقه به وجود آورده بود که از آن پس « رودبنه » از محوری ترین کانون های مبارزاتی لاهیجان و حومه شده بود. لازم به ذکر است که در چهارچوب همین تفکر انقلابی نیروهای مبارز دیگری نیز در منطقه بسیار فعال بودند که بعضا در سیاهچال های رژیم پهلوی به حبس افتادند. از میان آنها می توان به شهید حاج ابوالحسن کریمی ارسلان حجت انصاری و موسی پور شرفشادهی متخلص به « پشیمان » اشارت نمود. یکی از اقدامات این مبارزان توزیع اعلامیه ها و نوارهای امام خمینی (ره ) در شهرها و روستاهای گیلان بود. در بندرانزلی نیز یکی از بازاریان متعهد یعنی مرحوم حاج فتحعلی زاده از نیروهای فعال سیاسی بود که خانه اش پناهگاه و قرارگاه انقلابیون بزرگی چون آیت الله خامنه ای، ربانی املشی و ... بوده است . ب ـ جریان مارکسیسم لنینیسم ـ این جریان از نوزدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۹ عملیات نافرجامی که در منطقه سیاهکل انجام دادند. آنها معتقد به استراتژی جنگ مسلحانه چریکی و شهری بودند، اگرچه توانستند پاسگاه را تصرف و خلع سلاح کنند اما چون پایگاه مردمی نداشتند سریعا توسط ماموران نظامی و انتظامی پهلوی قلع و قمع شدند. اکثر نیروهای این جریان را جوانان دانشجو تشکیل می دادند که غفور حسن پور فاطمه حسن پور و... از جمله آنان بودند. ج ـ مرعوب و مفتون شدگان سازمان منافقین در راس این قسمت می توان از جلال گنجه ای نام برد که یکی از روحانیون گیلان و جزو نیروهای فعال سیاسی و مذهبی بود . وی در جریان قیام خونین فروردین ماه سال ۱۳۵۷ یزد نقش تعیین کننده ای داشت و با سخنرانی مهیج خود در کنار شهید محراب آیت الله صدوقی موجب خیزش انقلابی و تظاهرات ضد سلطنتی در یزد شد که در آن عده ای به شهادت رسیدند . قیام خونین فروردین ماه سال ۱۳۵۷ یزد بعد از قیام قم و تبریز سومین قیام بزرگ در کشور بود. جلال گنجه ای بعد از انقلاب به تدریج مرعوب و مفتون تبلیغات و تفکرات سازمان منافقین شد و با توجه به سوابق مبارزاتی قبل از انقلاب خود توانست طیف وسیعی از جوانان پرشور را به این سازمان متمایل کند. چند هفته بعد از پیروزی انقلاب هسته های شهرستانی منافقین تحت عنوان جنبش ملی مجاهدین در شهرها و بخش های مختلف استان گیلان شکل گرفت . در پنجم فروردین ماه سال ۱۳۵۸ دو تن از اعضای اصلی این سازمان که یکی از آنها سعید متحدین برادر محبوبه متحدین بود در رودبنه لاهیجان سخنرانی تحریک آمیزی کرده و روحانیت منطقه را به شدیدترین لحن کوبید. سخنرانی سرکرده منافقین ـ مسعود رجوی ـ در استادیوم شهید عضدی رشت و متعاقب آن گسترش هسته ای تشکیلاتی این سازمان در شهرهای گیلان این سازمان را در گیلان مانند سایر استانها بتدریج در مقابل انقلاب قرار داد. در زمستان سال ۱۳۵۹ لاهیجان معرض تاخت و تاز مسلحانه هسته های این سازمان قرار گرفت و به دنبال آن بود که آنها خودمختاری را اعلام نموده بودند. در همان سال نیز طی یک درگیری در روستای خلیفه محله لنگرود یکی از جوانان روستا به نام اردشیرخانی به قتل رسید و در پی آن نیروهای تشکیلاتی این سازمان از شهرهای مختلف گیلان در لاهیجان جمع آمدند و قصد تصرف بیمارستان لاهیجان را نمودند. در مرداد ماه سال ۱۳۵۹ نیز که مصادف با ماه مبارک رمضان بود اعضای این سازمان به فرمانداری لنگرود حمله ور شدند. اما نیروهای مذهبی به هنگام افطار از خانه های خود خارج شده و طی یک رشته درگیری با منافقین آنها را عقب راندند. در این حادثه یکی از نیروهای مومن و انقلابی لنگرود به نام سید جلال نورمحمدی از اعضای فعال حزب جمهوری اسلامی که راهی منزل بود مورد کمین ناجوانمردانه یک منافق قرار گرفته و با ضربه آهنی که بر سرش فرود آمد به شهادت رسید. با شروع سی ام خرداد و اعلام جنگ مسلحانه از سوی منافقین علیه جمهوری اسلامی منافقین گیلان نیز شروع به تحرکات نظامی کردند. در شهرستان رشت دو تن از نیروهای حزب الله به نام های «ثابت قدم» و «اسلام پرست» با نارنجک و سه راهی تروریست های منافق به شهادت رسیدند. شهید ثابت قدم به هنگام افطار با نارنجکی که به سوی او در خانه اش پرتاب شده بود به شهادت رسید.لازم به ذکر است که قاتل این دو شهید از مهره های نفوذی منافقین در درون نیروهای حزب الله رشت بود یعنی خنجر استتار شده ای که نظایر آن کم نبوده و نیستند. شهید انصاری در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۶۰ شهید انصاری و شهید نورانی که هر دو از مهندسین متعهد و متدین منطقه بودند به ضرب گلوله منافقین شهید شدند. این دو به ترتیب استاندار و معاون عمرانی استانداری گیلان بودند. شهید انصاری قبل از انقلاب عضو انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور بود. بعد از تصدی استانداری گیلان در مواقع حادثه آفرینی منافقین و گروهکهای تروریست پیشاپیش نیروهای مردمی حرکت می کرد و توطئه های آنها را خنثی می نمود. مهیج ترین و در عین حال عرفانی ترین سخنرانی شهید انصاری در روز شهادت شهدای هفتم تیر در رشت انجام گرفت . او در این روز با چشمهایی اشک آلود سخنرانی کرد و آمادگی خود را برای شهادت در راه خدا اعلام داشت. در تابستان ۱۳۶۰ تنی چند از منافقین ناجوانمردانه با اسلحه به قرارگاه هسته مقاومت بسیج روستای «لفمجان» لاهیجان حمله کردند و در طی آن هشت تن از بسیجیان متعهد را به شهادت رسانیدند. در شهرستان لنگرود دانش آموز شهید ایرج ترابی که از خانواده ای بسیار فقیر و مستمند بود در عملیاتی ناجوانمردانه و فریبکارانه به دست چند تن از منافقین با بیش از هیجده ضربه کارد و دشنه به شهادت رسید. چند روز قبل از آن نیز شهید یعقوب مشایخی که یکی از کاسبان خرده پای لنگرود و از نیروهای مومن و متعهد منطقه بود توسط منافقین که خود را به عنوان مشتری مغازه جا زده بودند با ضربات کارد به شهادت رسید. لازم به ذکر است که قاتل اصلی شهید مشایخی و شهید ترابی یک نفر بود که بعدا دستگیر و اعدام شد. در دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۲ معلم شهید قاسم آذر ارجمند در عملیاتی فریبکارانه به ضربه گلوله منافقین به شهادت رسید. او دومین شهید خانواده خود بود. یکی از برادرانش قبلا در جبهه های نبرد به شهادت رسیده بود. مراحل اجرای تحرکات نظامی منافقین الف ) ترور سران و استوانه های نظام مانند شهید بهشتی، شهید رجایی و... ب ) ترور سرداران نمازجمعه که نقش تعیین کننده ای در روشنگری مردم و تثبیت اسلام ولایی داشتند. در این راستا می توان به شهادت شهدای محراب اشاره کرد. ج ) ترور مدیران میانی نظام . ترور نیروهای حزب اللهی که از آنها به بدنه نظام تعبیر می شد. بعد از تسخیر خانه تیمی مرکزیت سازمان در تهران و کشته شدن موسی خیابانی از کادر رهبریت سازمان در داخل و اشرف ربیعی همسر اول رجوی و فاطمه علایی طالقانی و... مرکزیت سازمان متلاشی و ارتباط تشکیلاتی سازمان گسیخته شد. از آن پس هسته های محلی سازمان فقط از طریق القائات بوق های تبلیغاتی برون مرزی منافقین به ترور و آدمکشی می پرداختند. در این راستا یکی از هسته های منافقین در روستای «داخل» از توابع آستانه اشرفیه شروع به فعالیت مسلحانه نمود و چند تن از نیروهای متعهد آستانه اشرفیه ازجمله شهید «دهقان» را به شهادت رسانید. همین هسته تروریستی در ۱۳ فروردین سال ۱۳۶۵ روحانی شهید حاج «ابوالحسن کریمی» را در حالی که بدون اسلحه از مسجد گلشاهی لاهیجان پس از ادای فریضه مغرب و عشا به منزل بر می گشت در خیابان به شهادت رسانید. شهید ابوالحسن کریمی شهید ابوالحسن کریمی از نیروهای محوری ضداستبدادی قبل از انقلاب بود. او قبل از انقلاب موفق به دریافت لیسانس در رشته اقتصاد شد. در دوران سربازی تنها افسری بود که علی رغم فشارهای نظامیان رژیم طاغوت ریش خود را نمی تراشید و بدین ترتیب تعبد و تقید خود را به اسلام مبتنی بر مرجعیت و رهبری سیاسی و اجتماعی در هر شرایط و هر موقعیتی نشان می داد. او چندین بار توسط ماموران ساواک زندانی شد. در زندان بدون توجه به شکنجه، شکنجه گران صبح ها اذان می گفت! سخت ترین شکنجه ها را تحمل می کرد. اما از مواضع انقلابی خود عقب نمی نشست! در دوران تصدی اش به عنوان فرماندار لاهیجان هرگز حقوق دولتی نگرفت و از اموال دولتی استفاده شخصی نمی نمود. او فردی ساده زیست بی مدعی و در عین حال متعبد بی ریا و اندیشمند بود. به زبانهای انگلیسی و عربی کاملا تسلط داشت و قبل از انقلاب به طلبه های جوان حوزه علمیه قم زبان انگلیسی تدریس می کرد. یکی از ویژگی های سخنوری او که گرمی و نفوذ ویژه ای به خطابه های غرا و شجاعانه وی می داد سخنرانی از روی متن نهج البلاغه بود. او مظهر عدالت علوی بود و در اجرای عدالت دوست و دشمن نمی شناخت . پابرهنگان و ستمدیدگان او را دوست می داشتند کما اینکه در روز شهادت آن شهید روستائیان شالی کار با همان لباسهای گل آلود کشاورزی خود پس از شنیدن خبر شهادتش خود را به لاهیجان رسانیده و در حالی که اشک های گرم آنها روی صورت های گل آلودشان جاری بود نوحه می خواندند و به سر و سینه می زدند. وقتی که اشک های گرم آنها با دانه های گل صورتشان می آمیخت عرفان سوزناک و سرزنده ای را در مقابل دیدگان تشییع کنندگان به نمایش می گذاشت ! تخمیر عشق که حافظ از آن سخن می گفت براستی در تصویر این اشک و گل تبلور یافته بود. مردم شهید کریمی را به خاطر عدالت و اخلاص علی وار وی دوست داشتند اما باندهای ضدمردم یعنی فئودال ها، زمین داران بزرگ، سرمایه داران و نخبگان سیادت طلبی که مواضع عدالت خواهانه او را با منافع فرعونی و قارونی خود در تنافی می دیدند با او مخالف بودند. عدالت همیشه این گونه است ! حضرت علی (ع ) را هم مردم دوست داشتند و به او ارادت می ورزیدند اما نخبگان و سیادت جویانی که عدالت را مانع منافع خود می دانند و همیشه دوست دارند که مردم در فقر باقی بمانند تا زیر دست آنها شوند با علی (ع ) مخالف بودند. شهید کریمی در حال شهادت کاملا حالت سجود به خود گرفته بود گویی دارد سجده نماز به جای می آورد. یکی دیگر از ترورهای کور منافقین ترور شهید «مخزن موسوی» از نیروهای متعهد و انقلابی رودبار بود. مع الاسف شهید مخزن موسوی در شرایطی به شهادت رسید که شهر دست به گریبان کشمکش های سیاسی جناحهای قدرت شهری بود. در چنین شرایطی است که منافقین با دو هدف استراتژیک مجال می یابند تا نیروهای مکتبی و آرمانخواه را به شهادت رسانند. هدف اول آن که این گونه نیروها را در واقع ستون فقرات نیروهای مکتبی شهر هستند از صحنه انقلاب خارج نمایند و دوم آن که درگیری ها و کشمکش های فرساینده شهری را تشدید نمایند. از میان شهدای والامقام دیگری که به دست منافقین به شهادت رسیدند نام دو شهید جهادی که هر دو ملبس به کسوت روحانیت بودند چونان دو ستاره فروزان می درخشد. یکی از آن دو شهید روحانی مجاهد « خدادادی » معلم مدارس و نماینده امام (ره) در جهاد سازندگی بندرانزلی بود و دیگری شهید «عسکری» جهادگر پرتلاش کوچصفهانی . شهید خدادادی اصالتا از تبار خراسان بود. او مجاهدی مخلص و شجاع و زبان انتقادش گرم و عریان و توفنده بود. در طول دوران انقلاب هر جا که خطر بود او طلایه دار خطر بدوشان بود. در روز شهادت شهید باهنر و شهید رجایی در فلکه شهر در میان جمع تظاهرکنندگان انقلابی توفنده ترین سخنان را علیه منافقین ایراد نمود و دو روز بعد نیز خود در حالی که در کنار اعضا خانواده خویش خوابیده بود هدف نارنجک منافقین قرار گرفت و در دم به شهادت رسید. در این حمله ناجوانمردانه همسر این شهید جانباز سرفراز طاهره صیاد ناهد به شدت مجروح شد تا جایی که یک پای وی کاملا قطع گردید و پای دیگر تا ۵۰ درصد آسیب دید . این زن مجاهد و با همت پنج پسر خود را تربیت کرد و به عنوان دانشجو و کارمند تحویل جامعه داد. لازم به ذکر است که قاتل شهید خدادادی بیشترین خدمت و کمک را از طرف این شهید دیده بود! شهید عسکری نیز از روحانیون مخلص پرتلاش و زحمت کش بود. او در جهاد سازندگی کوچصفهان اشتغال داشت و چندین بار از طرف منافقین تهدید به مرگ شده بود. بنابه گفته دکتر عسکری فرزندش در شب شهادت شهید عده ای از جوانان حزب اللهی شهر خدمت ایشان رسیدند و گفتند که چون جانش در خطر است اجازه دهد که از او مواظبت و پاسداری کنند. شهید نپذیرفت و ساعاتی بعد به شهادت رسید. پسر رشید این شهید که در زمان شهادت پدر فقط هشت سال داشت اینک دانشجوی پزشکی و از نیروی های مکتبی و مورد اعتماد اهالی محل است . نتیجه گیری : منافقین در ترور ناجوانمردانه نیروهای مکتبی منطقه چند هدف را دنبال می کردند : ۱ ـ خارج ساختن نیروهای مکتبی و مقاوم از صحنه انقلاب . ۲ ـ محروم ساختن سازمانهای دولتی از مدیران لایق کاردان و پرهیزکار تا در فرایند این محروم سازی نیروهای مسئله دار جایگزین آنها شوند و مدیریت مکتبی را به مدیریت تجملی تبدیل کنند (مورد هدف قرار دادن مدیران میانی در مرحله دوم تحرک مسلحانه منافقین در همین راستا تدارک دیده شده بود.) ۳ ـ ضربه زدن به اسلام ولایی و آرمان گرا برای آماده سازی جامعه در پذیرش اسلام رفاه طلبانه و اندیشه های منحط سکولار. عناصر تروریست را می توان به چند گروه تقسیم کرد : ۱ ) مرکزیت سازمان که توسط عناصر مزدوری چون رجوی اداره می شد. او در قبل از انقلاب هم به آرمان های والای مجاهدان مکتبی خیانت می کرد. شیوع خط فکری انحرافی رجوی و عناصر بی هویتی چون تقی شهرام، وحید افراخته و افراد دیگر بود که مجاهدین راستینی مانند مجید شریفی واقفی و صمدیه لباف را با ترور و کودتا از صحنه سازمان خارج ساخته بود. کودتاچیان نخست تحت نام شاخه مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین و بعد از انقلاب تحت عنوان سازمان پیکار ماهیت واقعی و استتار شده خود را آشکار ساختند. رجوی و همفکران وی در زندان رژیم پهلوی نیز همواره در مقابل روحانیون مبارز و آرمانخواهی چون مرحوم ربانی شیرازی، آیت الله طالقانی و مهدوی کنی می ایستادند و علیه آنها جوسازی می کردند و با زندانیان مارکسیست سفره مشترک کمونیستی پهن می نمودند و قیام خونین هفده شهریور را قیام ارتجاعی می خواندند. البته ناگفته نباید گذاشت که رهبریت رجوی در سازمان از سوی سرکردگان گروهکهای دیگر از جمله سرکردگان گروهک جنبش مسلمانان مبارز پشتیبانی می شد. چون اصولا افکار منافقین و امتی ها از یک سرچشمه آب می خورد. ۲ ـ تئوریسین های شبکه منافقین (رجویست ها و امتی ها) در شهرها : این عناصر رهبری جوانان طرفدار گروهکها و مراحل گمراهی آنها را به عهده داشتند. ۳ ـ نیروهای طرفدار و عمل کننده این رهبران و تئوریسین های سیاست باز : جوانان آرمانگرایی که قربانی فریب و نیرنگ رهبران و تئوریسین ها بودند رهبران و تئوریسین های خائن این جوانان از احساسات پاک آنان سواستفاده می کردند و با کشاندن آنها به التقاط و الحاد از این جوانان پاک موجوداتی درنده و آدمکش می ساختند و آن گونه آنها را شستشوی مغزی می دادند که آنها نیروهای مذهبی و حزب اللهی را موانع راه خدا و راه خلق می دانستند و کشتن آنها را واجب می شمردند! سران و رهبران شبکه تروریسیم هواداران را در میان آتش و خون رها کردند و عده ای به پاریس و سپس به عراق گریختند و در جبهه های جنگ به روی سینه خلق همین خلقی که سالها خود را مجاهد و فدایی آنها می دانستند آتش گشودند. گروهی از آنها نیز که مسئول مستقیم گمراهی جوانان آرمان گرا بودند وقتی که خطر را در پیش روی خود دیدند با بهره گیری از ترفندهای سیاسی و تشکیلاتی و عقب نشینی تاکتیکی سازمان خود را نیمه تعطیل اعلام نموده و فعالیت سازمانی را به حال تعلیق درآوردند و از آن پس در طول هشت سال دفاع مقدس و فراز و نشیب های انقلاب فقط تماشاچی و نظاره گر بودند. طوفان انقلاب به طور طبیعی آنها را به منتهی الیه حاشیه تاریخ عقب رانده بود! اما بعد از گذشت بیش از بیست سال با شعارهای جدید سر درآوردند و همه خیانت های سابق را به بوته فراموشی سپردند. آنهایی که خود را ایدئولوژیک آرمانگرا و مکتبی می خواندند و دم از « امت » می زدند ملی گرا شده و دم از « ملت » می زدند! اگر این سرکردگان و تئوریسین ها شبکه متحد ضد انقلاب بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال عود کردند عجبی نبود که تاریخ از این نمونه ها بسیار دارد. عجیب آن بود که تعدادی از نیروهای انقلابی دیروز که با نردبان شعارهایی مانند اسلام پابرهنگان جنگ بین فقر و غنا مبارزه با امپریالیسم خط امام و... بالا آمده اند و قبلا شاخه زیتون را هم تاویل به شمشیر می کردند در کنار همین سرکردگان و تئوریسین ها جبه متحد اصلاحات را تشکیل دادند و آن کردند که دیدیم ! دریغا که ابوذر را فروختند و مروان را به دست آوردند! امروز جوانان و میان سالان دهه اول انقلاب به پیری و مرز کهنسالی رسیده اند و جوانانی که نسل سوم انقلاب را تشکیل می دهند چشم به عملکرد نخبگان و مدیران نسل اول انقلاب گشوده اند و دیگر به حرف و شعار توجه نمی کنند به عمل مدیران می اندیشند و معتقدند که دیگر دوران شعار به سر رسیده و ما اسلام را باید در عمل مشاهده کنیم و با گوشت و پوست خود لمس کنیم ! پس: فاعبتروا یا اولی الابصار .منبع : گیلان خبر