به گزارش ندای انقلاب، نگاهی به کتابهای منتشر شده در سالهای اخیر کم،روغی چراغ نویسندگان ایرانی را فریاد میزند، نویسندگانی که در دهههای هفتاد و هشتاد تمام توان خود را روی دایره ادبیات ایرانی معاصر ریختند و بعد از آن اندک اندک در لاک خود فرو رفتهاند. اینک چند سالی است که اثری درخور و دلچسب مخاطب نوشته نمیشود، بزرگان ادبیات نیز بیتفاوت به جامعه مخاطبان ترجیح دادهاند قلمشان روزه سکوت بگیرد. امروز «رخوت»، خوره روح و جان تعدادی از نویسندگان شده است. نویسندگانی که چهرههای نامدار و قلمهای زرین هم میانشان دیده میشود. البته چه خود بدانند یا ندانند این یک قضاوت عمومی درباره بخش قابل توجهی از آنان، شده است. بزرگترین اتهام آنان این است که عرصه را خالی کردند و مخاطب و هوادار خود را به نویسندگان کم بهره از هر چیز که اکنون یکه تاز میدان شدند، سپردند. مخاطبی که چشم انتظار آثار جدید آنان است. شاید علت این است که میل به داستان پردازی تاحدی سرکوب شده است. نویسنده دیگر دوست ندارد قصه بگوید یا ترجیح میدهد، نگوید. اما چرا چنین شده است، چرا نویسندگان موفق دههای پیشین که حلاوت قلمشان هنوز در کام مخاطب مانده است، دیگر به دنبال کشف مزههای جدید در ادبیات داستانی نیستند؟سیدعلی شجاعی نویسنده و داستان نویس جوان ایرانی است که با انتشار آثار داستانی خود برای مخاطبان کودک و نوجوان توانسته موفقیتهای قابل اعتنایی در زمینه ترجمه آثارش به زبانهای خارجی کسب کند. وی در مقام نویسندگی برای مخاطبان بزرگسال نیز صاحب رمانها و مجموعه داستانهایی است که از منظر نوع نگاه و داستانپردازی به موضوعات دینی بسیار بدیع بوده و با اقبال قابل توجهی نیز همراه شده است. او در مجموعه کتابهایش نشان داده که به دنبال خط سیر مشخص اجتماعی و یا مذهبی در داستانهایش است.انتشارات کتاب نیستان که توسط سیدمهدی شجاعی پدر وی بنیانگذارده شده و اینک توسط شجاعی پسر اداره میشود، از همان سالهای ابتدای فعالیت تاکنون با حمایت از نویسندگان متعهد ادبیات انقلاب اسلامی کوشیده است تا به یکی از مراکز خلق آثار ادبی فاخر مبدل شود. طرح رمانهای فاخر این انتشارات منجر به تولید آثاری چون «نامیرا» از صادق کرمیار»، «پرسه در خاک غریب» احمد دهقان، «همسفران» محمدرضا بایرامی و. ...شده است. به گونهای که بسیاری از نویسندگان شاخص، فعالیت حرفهای خود را مرهون کمکهای سیدمهدی شجاعی میدانند.خبرگزاری تسنیم، با توجه به این رویکرد انتشارات نیستان با سیدعلی شجاعی گفتوگویی داشته است، وی در این گفتوگو وضعیت امروز ادبیات را طبیعی و ناشی از برخی برخوردهای رسانهای و غیرحرفهای با نویسندگان میداند، او از فقدان نقد آثار سخن گفته و از نقد شخصیتها انتقاد میکند. متن این گفتوگو به شرح ذیل است:*به نظر میرسد، ادبیات داستانی در دهه جاری با نوعی رخوت مواجه شده است، به گونهای که شاید اکنون چراغ ادبیات داستانی در یکی، دو انتشاراتی روشن باشد، اما پرفروغ نیست. حتی کتابدوستان نیز دچار رخوت عجیب غریبی شدهاند، که بخشی میتواند، متأثر از فضای سیاسی کشور باشد، بخشی از فضای رسانهها و بخشی هم از ناشران. در مقابل اغلب نسبت به این موضوع بیتوجه بوده و جریانی ایجاد نمیکنند، نویسندههای خطشکن دیروز امروز یا کمتر مینویسند و یا اصلاً نمینویسند، رسانهها نیز مشغول اخباری هستند که جریانساز و پیش برنده نیست. علیرغم اینکه رسانههای ما زیاد شده است، کاری دیده نمیشود. به نظر شما اینگونه نیست؟اگر پرسش کلی را این در نظر بگیریم که به نظر شما ادبیات اکنون ما دچار رخوت یا انفعال است؟ پاسخ قطعی من به این پرسش منفی است، ما چندان دچار نزول و سقوط نشدهایم، دقیقاً همان نویسندههای درجه یکی که در گذشته مینوشتند، هنوز هم دست به قلم هستند، تقریباً در هر جامعهای در هر صد سال، ده نفر میتوانند در یک زمینهای شاخص شوند و این اتفاق در ادبیات ما افتاده است، در هیچ کشوری از دنیا در ۵۰ سال ۹۰ نویسنده شاخص پرورش نیافته است که در کشور ما پرورش بیابند. پس ما از دنیا در زمینه ادبیات عقب نیستیم.همچنین ما نیز مانند همه دنیا که نویسندههای شهاب سنگی داشتند، این چنین نویسندههایی را داشتهایم، اما در کنار آن نویسنده شاخص نیز داشتیم. پس از انقلاب که ما دچار دگرگونی اندیشه شدیم، میتوانیم بگوییم نویسندههایی چون شجاعی، بایرامی، دهقان، امیرخانی، کرمیار و... را داشتهایم که شاخصههای ادبیات ما هستند و آنقدر خوب کار کردند که پس از ۲۰ سال بتوانیم بگوییم کارنامه یک نویسنده حرفهای را دارند. بنابراین در این بخش از حیث تولید نویسنده چیزی کم نداریم و بیش از این نیز تا پایان دهه ۹۰ نباید توقعی داشته باشیم. یعنی ۳۵ سال از انقلاب گذشت و یک نسل نویسنده تربیت شدند و به ظهور رسیدند.اتفاقاً من فکر میکنم، این نگرانی باید بیشتر برای نسلهای آینده باشد. در واقع برای ۱۵ سال آینده بیشتر باید نگران باشیم. اما در بُعد دیگر ممکن است این مسئله مطرح شود که چرا آثار خوب ما نسبت به آثار تولید شده اندک است؟ با توجه به زیاد شدن آثار بد و متوسط فاصله میان تعداد آثار خوب و آثار دیگر به چشم میآید که این هم علل مختلفی دارد.* این علل چیست؟جهش شگفت انگیز ناشران در سالهای بعد از انقلاب میتواند یکی از این دلایل باشد، ده هزار و ۵۰۰ ناشر عمومی در حال فعالیت هستند که برای حفظ کار نشر و تمدید دوباره مجوزشان باید سالی حداقل چهار کتاب چاپ کنند و این مسئله باعث شده است کارهای با کیفیت تعدادشان کمتر شود و کار متوسط زیادتر تولید شود، چون ناشران زیادی داریم که زمانی فکر میکردند، نشر کار سود آوری است، پس وارد این عرصه شدند، اما اکنون از نویسنده برای چاپ اثرش پول میگیرند، نویسنده نیز پول را پرداخت میکند، چون فکر میکند کتاب داشتن یک کلاس و پز است، وضعیت به گونهای است که ناشران درجه یک ما نیز گاهی از نویسنده برای چاپ اثرش پول دریافت کردهاند. بنابراین اینکه ناشر زیاد داشتیم و نقد درست نداشتیم، موجب ظهور فراوان آثار بد و متوسط شده است؛ منِ ناشر، نه تخصصی داشتهام و نه تحصیلاتی اما به دلیل وجود یارانههایی در ارشاد در سالهای دور وارد این فضا شدهام و با وجود اینکه اکنون این یارانهها مدتهاست تعطیل شده است، به دلایلی مجبورم نشر را نگه دارم.سالانه ۵۰هزار کتاب چاپ میکنیم که تنها ۳۰ عنوان آن خواندنی است/ دهه ۸۰ انفجار نویسندههای شهابسنگی بودحال اگر ارشاد همین یک قدم را بر دارد و بگوید کسی که پروانه نشر موقت دارد، لازم نیست سالی ۴ کتاب منتشر کند و با ۴۰ کتاب به نمایشگاه بیاید، ناشر میفهمد، نفس نشر داشتن فضیلت نیست و مولف میفهمد کتاب چاپ کردن هنر نیست، در نتیجه این بازی تمام میشود. من ناشرانی را سراغ دارم که چند ماهی به پایان سال مانده دغدغهشان این است که ۴ کتاب را چاپ نکرده و باید زودتر نسبت به تمدید مجوزشان اقدام کند، نتیجهاش این میشود که سالانه ۵۰ هزار کتاب چاپ میکنیم که تنها ۳۰ عنوان آن خواندنی است. ما تا پایان دهه ۹۰ مثل همه دنیا نویسندههای شهاب سنگیمان تمام خواهند شد. دهه ۸۰ انفجار نویسندههای شهاب سنگی بود و الان در دهه ۹۰ تاریخ ادبیات ما به همین سرعت اینها را کنار گذاشته است.ادبیات ایران بهلحاظ فرم در حال گذار است/ نویسندههای ما اکنون در حال آزمون و خطای تجربی هستندبُعد دیگر چرایی ظهور آثار متوسط در حجم بسیار به طبیعت باز میگردد، برای نمونه رضا امیرخانی در سال میتواند یک رمان بنویسد، بنابراین ما یک «قیدار» داریم و ۲۰۰ کار متوسط دیگر. از این وضعیت گریزی نیست، چرا که ما در دوران گذار هستیم، به عبارت بهتر ادبیات ایران به لحاظ فرم در حال گذار است، این را بپذیریم که قالبهای مدرن ادبیات برای ما نبوده است، تازه شعر هم که برای ما بوده است، از دید اساتید این حوزه هم چون سایه در حال گذار است، نفس رسیدن به نقطه اوج در قالبهای مدرن ادبیات ایجاب میکند که در زمان فراز و فرود داشته باشیم، برای نمونه در غزل وقتی کاری خوب انجام میشود، که شاعر در قالب خود مستحکم کار کرده باشد، اما نویسندههای ما اکنون در حال آزمون و خطای تجربی هستند و این فرم (رمان) قرض گرفته را با جهان بینی خود میآمیزند که فراز و نشیب دارد و چارهای هم نیست.محمدرضا بایرامی بعد از «مردگان باغ سبز» قلمش شگفتانگیز شداوج هنر ایرانیها در نثر حکایتنویسی بوده است. این حکایتها قرار است به داستان کوتاه و رمان تبدیل شود. بنابراین این فاصله باید به گونهای پر شود، پر شدن این فاصله با فراز و فرود همراه است، یک کار خوب از آب در میآید و یک کار بد. چون نویسنده در حال تجربه کردن این فضا است، اینگونه نیست که ما قالب مستحکمی مانند غزل داشته باشیم و بعد بگوییم، همه حرفهایم را در آن قالب خواهم ریخت. ما همزمان در حال ساخت اسکلت و پر کردن درون آن هستیم، برای همین است که بایرامی پس از «مردگان باغ سبز» دچار جهشی در ادبیاتش میشود، با وجود اینکه تا قبل از آن هم خوب کار میکرد، اما بعد از مردگان باغ سبز قلمش شگفت انگیز شد، به گونهای که میتوان بایرامی را به قبل از «مردگان باغ سبز» و بعد از آن تقسیم کرد. میخواهم بگویم، افراد درجه یک هم در حال تجربه، آزمون و خطای فرمهایی هستند که گاهی جواب نمیدهد.نمیتوان گفت در رمان و ادبیات مدرن در حال نزول هستیمدر مجموع نمیتوان گفت که ما در رمان و ادبیات مدرن در حال نزول هستیم، اگر ما وضعیت ادبیات فرانسه در سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ و وضعیت ادبیات روسیه در سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ را با وضعیت ادبیات ایران در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۰ مقایسه کنیم، میبینیم همان اتفاقها در حال تکرار است، شروع فرمهای جدید، شروع ادبیات جدید و... آنها هم این تجربهها را داشتند، اما به ما دیرتر رسیده است. بنابراین باید چنین نتیجهگیری کرد که ما در داشتن نویسندههای خوب چیزی کم نداریم، این نویسندهها کار خوب هم تولید کردهاند و اگر منصفانه ادبیات این ۳۰ سال را غربال کنیم، میتوانیم به ۱۰۰ کار خوب دست یابیم که همان کافی است.کشورهای دیگر هم غیر از این تولید نکردند و اساساً ادبیات بیشتر از این کشش ندارد، کما اینکه پس از صدها سال حافظ، سعدی و مولوی ماندهاند، اما در همان زمان حافظ، ۵۰ غزل سرای دیگر هم بوده است. این نشان میدهد ما در بخش تولید هم چندان راه به بیراهه نرفتهایم.* اگر این گفته شما که در بخش تولید ادبیات داستانی راه به بیراهه نرفتهایم را محور قرار دهیم، این پرسش پیش میآید که پس چرا رمانهای ما شناخته شده نیستند، چرا «من او» در مدت اندکی پس از انتشار با مخاطب میلیونی در کشور روبرو شد و حتی پس از آن در خارج از کشور نیز مخاطبانی پیدا کرد، اما رمانهای اخیر حتی در میان مخاطبان داخلی نیز توفیقی نمییابند؟اینکه چرا رمانهای ایرانی شهرت جهانی ندارند و زیاد دیده نمیشوند به خاطر زبان است، زبان فارسی مخاطبان محدودی دارد، در واقع زمانی که ما در ایران رمانی را چاپ میکنیم، اگر خیلی هنر کرده باشیم، میتوانیم در افغانستان برای آن مخاطب پیدا کنیم، اما این اتفاق در زبان انگلیسی بسیار گسترده است. زمانی که یک نویسنده امریکایی یا انگلیسی یک رمان مینویسد، در ابتدای کار با ۵ میلیون مخاطب طرف است، اما ما با ۵ هزار مخاطب. این پارامتر باید در کمبود مخاطب مورد توجه قرار گیرد.دلیل دیگر این است که این قالب (رمان) برای ما نبوده است و طول میکشد تا جا بیافتد، اشاره کردم که ما در حال گذار هستیم، بنابراین با فراز و نشیبهای بسیاری روبرو هستیم، در حوزه داستان کوتاه و رمان نیز بسیار نوپا هستیم. چون این قالب بیان برای ما نیست، در واقع همان اتفاقی که در زمینه سینما و تصویر برای ما افتاده است، در زمینه رمان و ادبیات مدرن نیز برای ما افتاده است. فاصله سینما و ادبیات قبل از انقلاب همچنان وجود دارد و توفیق اکنون سینمایی ما نشان میدهد ادبیات نیز به این توفیق خواهد رسید، سینما زودتر از رمان وارد جامعه ایران شد و خود این مسئله باعث پیشروی بیشتر آن است. بخواهیم یا نخواهیم اصغر فرهادی نمونه جهانی شده و برخاسته از این فرهنگ است چه سینمایش را دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم، او به استاندارد بینالمللی رسیده است، فرهادی به تکنیکی رسیده است که دیده میشود. اگر هم بخواهیم بگوییم جایزههای الکی میدهند، غلط است، اگر هم بگوییم ما با هیچ چیز نباید مقایسه شویم، غلط است. این شیوه روبرو شدن با آثار هنری باید تغییر کند.حرفم این است که ادبیات ما هم به آن نقطه خواهد رسید، اما طول میکشد، سختتر است و دیرتر. چون اولاً ادبیات هویت زبانی دارد و زبان مختص یک سرزمین است، دوم تکنولوژی کمتری دارد، بخشی از سینما تکنیک و آموختنی است، ولی ادبیات باید درونی شود و تنها تکنولوژی و فناوری نیست، ما در ادبیات با هویت زبانی سر و کار داریم.همچنین بخش قابل تأملی از ادبیات ما بر بنیانهای زبانی گذاشته شده که در ترجمه قابل انتقال نیست و از دست میرود، من در ۵ سال اخیر که به شدت درگیر فروش رایت بودم، متوجه این نکته شدم که غیرفارسی زبانها که به فارسی تسلط دارند، با مطالعه آثار ما بسیار لذت میبرند، اما با ترجمه آن لذت نمیبرند، چون بنیان ادبیات ما هویت زبانی دارد و زبان قابل ترجمه نیست. اخیراً دیدم از نویسندگان ایرانی در مجلات امریکایی داستان چاپ نشده است، بنابراین داستان «مرا به خوابهایت ببر ماریه» را ترجمه کردم که اتفاقاً در مجلهای نیز منتشر شد، اما این ترجمه به آسانی میسر نشد، بیش از ۴ ویراستار که دو نفر آنها با فارسی آشنایی داشتند، کار انتقال متن را انجام دادند.نویسندهای که درگیر دغدغه امرار معاش است، جهانی نمینویسداما با همه این محدودیتها ما در نهایت جهانی خواهیم شد، طبیعتاً جهانی شدن ادبیات با جهانی شدن موسیقی و سینما فاصله بسیار دارد، ما در موسیقی و سینما بسیار جلوتر هستیم، بخشی از این عقب ماندگی به سنگینی وزن زبان باز میگردد. بخش دیگر هم این است که چه توقعی از نویسندهای که درگیر دغدغه امرار معاش است داریم تا جهانی بنویسد؟شما توقع دارید من همانند تولستوی که از ۸ صبح تا ۸ شب مینوشته است باشم؟ نویسندهای که باید از ۸ صبح تا ۵ عصر برای امرار معاش کار کند، چه زمانی قرار است اثر ماندگار و شاهکار تولید کند؟ تا زمانی که نویسنده دغدغه امرار معاش دارد، نمیتوان از او توقع داشت. کار جهانی و ماندگار با این مدل تولید نمیشود، بنابراین باید آثار نویسندگان شاخصی که تاکنون در این شرایط تولید شدهاند را نیز قدر دانست.باید این نکته را متذکر شوم که حرف من این نیست که وظیفه دولت است که به نویسنده پول دهد، بلکه یکی از راهحلها این است، اگر در تمام این سی سال این کار را کرده بودیم و میگفتیم شما ۱۰ نویسنده مطرح کشور هستید، ما برای شما حقوقی در نظر میگیرد و در ازای آن شما به نوشتن و تولید آثار شاخص بپردازد، قطعاً جواب گرفته بودیم، همانطور که در بخش خصوصی این اتفاق رخ داد، مرحوم زهرایی چند سال به استاد ابتهاج حقوق میداد که «حافظ به سعی سایه» را تألیف کند.برای ترویج جهانبینی انقلاب اسلامی چه کردهایم؟بنابراین حمایت دولت، فرهنگ مطالعه، تیراژ پایین زبان فارسی هر کدام بخشی از زنجیره تولید عدم آثار شاخص را تشکیل میدهند و در آن سهم دارند، یک نکته دیگر نیز در این میان اهمیت دارد، زمانی که انفلاب شد، تصور میکردیم که جهانبینی ما برای همه مسائل کفایت میکند، نمیدانستیم که برای ترویج این جهانبینی باید کار کنیم، اینکه در منزل بنشینیم و بگوییم اسلام دین قشنگی است، کافی نیست، برای بیان این زیباییها چه کردیم؟ آیا بهترین زبان را برای بیانش انتخاب کردیم؟ شاید از همین رو باشد که فرهنگ مطالعه ما در وضعیت اسفباری است، به گونهای که اوایل پیروزی انقلاب با ۵۰ میلیون جمعیت شمارگان کتاب ۳ هزار نسخه بود و اکنون با بیش از ۸۰ میلیون جمعیت شمارگان کتاب به ۱۲۰۰ و حتی ۵۰۰ نسخه رسیده است.وضعیت حقالتألیفها خندهدار استبُعد دیگر ماجرا به وضعیت نامناسب اقتصاد نشر باز میگردد، بد نیست در این زمینه مثالی بزنم، بنده برای تالیف یک رمان ۱۸ ماه وقت گذاشتهام، پس از اتمام تألیف، حق التالیف آن ۲ میلیون تومان شده، که در بهترین حالت آوردهای معادل ۱۷۰ هزار تومان در ماه برایم داشته است، آیا این وضعیت خندهدار نیست؟ به همین دلیل است که برخی از نویسندگان سالی ۴ رمان مینویسند، به عبارت دیگر هر ۴ فصل رمان دارند و در نتیجه کارها ضعیف و سطحی از آب در میآید.بد نیست مسئولان فرهنگی و رسانهای ما کتاب «هنر داستاننویسی: گزیدهای از گفتوگو با نویسندگان در پاریس ریویو» از منشوران نشر نی را مطالعه کنند، کتاب بسیار شکفتانگیزی است که سبک زندگی نویسندگان مطرح جهان در قرن ۲۰ را در گفتوگو با آنها بررسی کرده است. بسیاری از آنها سالها درگیر فعالیتی جز نوشتن نبودند، صبح به دانشگاهی میرفتند که به آنها اتاق و حقوق داده که تنها بنویسند و تازه کتابشان را به هر ناشری که دوست داشتند و در هر کشوری که خواستند منتشر کنند، نوع زندگی این نویسنده با منی که تصورم این است که هر روز باید به دفترم رفته و درگیر امرار معاش شوم، متفاوت است. پس دغدغه معاش برای نویسنده مانع بزرگی برای تولید کارهای شکفتانگیر و بزرگ است.مثل بایرامیها، دهقانها و امیرخانیها و شجاعیها بودن واقعاً شاخ غول را شکستن استبا این اوصاف مثل بایرامیها، دهقانها و امیرخانیها و شجاعیها بودن واقعاً شاخ غول را شکستن است، من در ۱۲ سال ابتدای زندگیام پدرم را تقریباً نمیدیدم چون معمولاً صبح زود از خانه خارج میشد و تا دیروقت مشغول به کار بود، اگر همین سیدمهدی شجاعی تأمین بود، چقدر قصه متفاوت می شد. و یا احمد دهقان مگر چه درآمدی جز حداقلهای کارمند داشته است؟ واقعا اگر موسسهای از او حمایت مالی میکرد، نمیتوانست چند اثر دیگر همچون «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» را بنویسد؟ این نویسندهها توانایی خود را ثابت کردهاند، اما زمان کافی برای نوشتن نداشتند. برای همین است که میان دو اثر شاخص دهقان «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» تا «پرسه در خاک» که نقطه اوج دیگری برای او به شمار میرود، ده سال فاصله است. ده سالی که نه به آزمون و خطای شخصی، بلکه به امرار معاش گذشته است.جایگزینی نقد شخصیت بهجای نقد ادبی کارکرد نقد در ادبیات ما را از میان برداشته است*حمایت از نویسنده و تولید اثر شاخص یک بعد ماجراست که البته تاکنون محقق نشده است، ابعاد دیگر تولید آثار شاخص را چه میبینید؟ یا به عبارتی، دیگر چه پای قضیه میلنگد؟به نظر من بُعد دیگر، نبود نقد ادبی است. در همه کشورهای دنیا نقد ادبی برای مخاطب و نویسنده راهگشاست، آیا ما واقعا توانستهایم این کار را بکنیم؟ آیا مشابه رخدادی که در خارج از کشور انجام میشود و یک جمله «نیویورک تایمز» درباره رمان، شمارگان آن رمان را دوبرابر میکند، را میتوان در داخل سراغ گرفت؟ به نظر من مخاطب ما به منتقد بیاعتماد است؟ چرا که در این ۳۰ سال نقد ادبی نداشتیم، جایگزینی نقد شخصیت به جای نقد ادبی اثر ممکن است در ابتدا با هورا کشیدن چند مخاطب مواجه شود، اما نتیجه اش این میشود که بعد از ۱۵ سال نقد تأثیری در فضای ادبیات ما ندارد.در ایران تنها به نقد شخصیتها پرداختهایمجالب این است که تجربه ثابت کرده است، اتفاقاً وقتی کتاب مورد نکوهش قرار میگیرد، با فروش بیشتری مواجه میشود، بنابراین مسیر را به اشتباه پیمودهایم، ما قرار بوده با نقد کتاب مسیر را به مخاطب نشان دهیم در حالیکه ما نقد، این کارکرد مهم در ادبیات بینالمللی را از دست دادهایم، در همان کتاب آمده است که نویسندههای درجه یک دنیا بر اثر نقدهایی که به آثارشان وارد شده در موارد بسیاری تغییر مسیر دادهاند، در حالیکه ما در ایران در این سیسال تنها به نقد شخصیتها پرداختهایم.برای نمونه اگر خواستیم بگوییم آثار صادق هدایت شاخص و ارزشمند نیست، شروع کردیم درباره شخصیت او حرف زدن، این صحبتها در هیچ جای دنیا اعتباری ندارد، بحث این نیست که ایدئولوژی مهم نیست بحث این است که من میگویم این درست است که ایدئولوژی گلشیری با من یکی نیست، اما نمیشود، گلشیری و هدایت را از ادبیات قیچی کرد، ما باید آثار آنها را بررسی کنیم، نباید توقع داشت که پله اول تا پنجم را به دلایل سیاسی و اعتقادی حذف کنیم، گاهی جملاتی مطرح میشود که گویی ما خودمان به مسلمانیمان اعتقاد نداریم، نگرانیم که نکند یک وقت از دست برود؟ به انقلاب خودمان؛ به اسلام و مذهب خودمان اعتقادی نداریم و احساس میکنیم، اسلام و انقلاب بر باد میرود، در حالیکه این اندیشه و باور آنقدر مستحکم است که هزار نویسنده لائیک نتوانستند و نمیتوانند، تکانش دهند. اگر میتوانستند که انقلاب نمیشد.نقدکردن شخصیت هدایت بهجای آثارش از او بتی برای جوانان امروز ساخته استتاریخ اثبات کرده است که حرکتهای نفیدار دافعه دارد و حرکتهای ایجابی جاذبه، ما به جای اینکه بگوییم این بد است، باید بگوییم حرف خوب این است، چرا که موفقتر خواهیم بود، اگر ما واقعا صادق هدایت را رها میکردیم، به طور طبیعی ۲۰ درصد طرفداران اکنونش را داشت. آنقدر گفتیم بد است که حجم طرفدارانش شدت گرفت. من طی ۱۳ سال گذشته در دبیرستان تدریس کردهام و شاهد روند فزاینده شیفتگی به صادق هدایت در میان جوانان بودهام. آیا واقعاً صادق هدایت در ادبیات ما این اندازه اعتبار دارد؟ اگر از ابتدا میگفتیم هدایت این معایب را دارد و به نقد ادبی آثارش میپرداختیم، هدایت در همان پلهای که بود باقی میماند، اما اکنون تبدیل به یک بت شده است. ما در جامعه امروز هیچ منتقدی نداریم، البته باید بگوییم که جوایز ادبی ما هم تأثیری در تیراژ کتابها نمیگذارند، چه برسد به اینکه منتقد بخواهد تاثیری بگذارد.جایزههایی که در دنیا کل زندگی نویسنده، منتقد، ناشر و ویراستار را تغییر میدهد.اگرما منتقد خوبی داشتیم، اتفاقات شگرفی رخ میداد، اگر ۱۰ منتقد داشتیم که به نقد صحیح آثار میپرداختند، در این سی سال میتوانستیم سالی ۴ اثر شاخص داشته باشیم. اگر جناح مسلمان سعه صدر بیشتری در ابتدا داشتند، ای بسا آنها هم آنقدر پیش نمیرفتند و فضای تعامل بیشتر رخ میداد، این بایکوت نویسندگان مسلمان در دهه ۷۰ به این حجم و شدت در میان نویسندگان روشنفکر رخ نمیداد. میتوانستیم آگاهانهتر عمل کنیم که آنها هم تندروی نکنند. هر افراطی تفریطی به دنبال دارد، اگر ما با این نویسندهها متعادل برخورد میکردیم، امروز این جریان به دنبال این نبود که لابهلای متن کتاب به خطوط ما تعرض کند.* آقای شجاعی به نظر میرسد، ما در عرضه کتابهای شاخص پس از انقلاب نیز موفق عمل نکردهایم؟ برای نمونه ویترین کتاب کاهش جدی داشته و شبکه توزیع نیز سالهاست که میلنگد.بله، در سال ۸۵ در انگلیس به ازای هر ناشر ۱۳ کتابفروشی و در ایران به ازای هر ۱۵ ناشر یک کتابفروشی وجود داشت، این ویترین اندک، سرانه مطالعه را به شدت پایین میآورد. برای نمونه شخص شما در مسیر منزل تا محل کارتان با چند کتابفروشی روبرو میشوید؟ خانمی که از بالای هفت تیر تا سر طالقانی دنبال مانتو است، اگر دو بار چشمش به کتابفروشی بیافتد، ممکن است وارد شده و کتابی خریداری کند.این ویترین اندک کتابفروشی در کنار سایر مشکلات، ترکیب معیوبی را ایجاد کرده که هر طرف آن را که نگاه میکنیم، نمیدانیم از کجا شروع کنیم؟* درباره سرانه مطالعه و پایین بودن آن صحبت کردید، اما راهکاری ارائه نشد در سالهای اخیر عمدتاً مسئولان این موضوع را مطرح میکنند، اما هیچ یک راهکار درستی ارائه نمیکنندیکی از علل کمبود سرانه مطالعه نبود ساعت مطالعه در مدرسهها است، آیا ما به بچهها یاد دادهایم که فکر کردن فضیلت است؟ این را نهادینه کردهایم که آگاهی و علم فضیلت است؟، پاسخ این است که ما یاد ندادهایم و خودمان هم یاد نگرفتهایم که دانش برتری است، در نتیجه در یک مسابقه نگفته بسیار ابلهانه بخش عمدهای از نیاز جوانان و نوجوانان ما پای تلگرام و اینستا و واتساب و فضای مجازی صرف میشود. و طبیعتاً نیازی که در مخاطب به نام نیاز دانستن وجود دارد، با مطالب کم عمق این فضا پاسخ داده میشود. در حالیکه این پاسخ علم مالاینفع است و سطح مخاطب را افزایش نمیدهد.یکی دیگر از علتها عدم توجه رسانه ملی به کتاب است، رسانه ملی ما با نویسنده مرده احساس رضایت بیشتری دارد، همچنین در کتابهای درسی ما اثری از آثار خوبی که جایزه گرفته است دیده نمیشود، این همه نویسنده ما در این سی سال داشتیم، ردپای هیچ کدام از آنها در کتابهای درسی نیست. برای اینکه می ترسیم که چند صباحی دیگر نویسنده حرفی را بزند که خوب و مطلوب ما نباشد.* پیشتر به انفعال رسانه اشاره کردید؟ به نظر شما کارکرد رسانه در امر کتاب و کتابخوانی چیست؟ و چرا رسانههای ما منفعل شدهاند؟رسانههای ما در مجموع چه خدمتی به کتاب میکنند؟ دو اتفاق باید رخ دهد یکی اینکه از رسانه توقع خبررسانی درباره انتشار یک کتاب وجود دارد، که اکنون در وضعیتی حداقلی در حال انجام است. اما کارکرد رسانه در دنیا امروز فراتر از خبررسانی حرکت کرده و به جریانسازی رسیده است، در حالیکه رسانههای ما مکتوب و غیرمکتوب نمیتوانند یک دقیقه سرانه مطالعه را افزایش دهند، در شرایطی که در دنیا اعتقادات و باورهای ملتها با رسانهها تغییر و جهت دهی میشود.اهالی رسانه دغدغه کتابخواندن ندارنددر سالهای دهه ۸۰ اهالی رسانه از ما کتاب برای معرفی میخواستند، اما اکنون همین فایلهایی که انتشارات نیستان در قالب معرفی کتاب برایشان ارسال میکند، را نیز به زور کار میکنند، اهل رسانه باید اهل اندیشه باشد باید مسیری را کشف کند، اما در مجموع رسانههای ما منفعل نشستهاند، کسی دغدغه کتاب خواندن ندارد.رسانههای ما در خنثیترین حالت ممکن هستند. عملاً فعالیت آنها اثری ندارد، چرا که اگر همه رسانه ها به تبلیغ کتاب بپردازند، باز هم در فروش تاثیری ندارد در صورتیکه ذات رسانه به شدت توانمند است. اما ما بلد نیستیم از آن استفاده کنیم.برای نمونه روزنامه همشهری پرتیراژ ترین روزنامه ایران است، هفتهای یک ستون ۱۰۰ کلمهای از گوشه صفحه فرهنگ و ادب را به کتاب اختصاص میدهد، اگر ما در ایران هزار ساراماگو و هزار کتاب مانند کوری داشته باشیم، چه کسی قرار است به مخاطب بگوید که آن را بخواند؟ بنابراین حلقه نشر کتاب حلقه ناقصی است که هر چقدر هم کار خوب تولید شود، تا مخاطب از آن اطلاع نیابد، کاری از پیش نبردهایم.البته باید این نکته را نیز متذکر شویم که اگر رسانهها نمیتوانند کمک چندانی به وضعیت کتاب و کتابخوانی در کشور داشته باشند، بهتر است حداقل به آثاری که شأنیت محتوایی ندارند، نپردازند. محصولاتی که الان دغدغه جامعه ما نیست را در معرض دید قرار ندهند، وقتی صفحه کتاب را باز می کنیم ۷۰۰ کتاب نبینیم، بلکه ۷ کتاب شاخص را ببینیم.* به نظر شما چه چیزهایی میتواند به بروز این آثار فاخر کمک کند تا مخاطب آن را ببیند و مصرف کند، پاشنه آشیل کار رسانهدر این زمینه چیست؟قبل از هر چیز باید این شعور ایجاد شود که پیوستگی داشته باشیم، یعنی انتشارات نیستان که مدیر آن معتقد است کلمه به کلمه هر چیزی را که چاپ میکند، باید در برابر خدا پاسخگو باشد، با فلان ناشر به این نتیجه برسند که باید کتاب فروخت، فرقی نمیکند او چقدر بفروشد و دیگری چقدر، اگر او کاری کرد که جواب داد من نیز همان کار را انجام دهم.همچنین در این زمینه باید به نقش صدور مجوز نیز اشاره کنم، اینکه ما بد مجوز دهیم، مجوز ندهیم و یا جاهلانه مجوز دهیم، تاثیر بسیاری در تولید آثار دارد، قطعاً در تیراژ کتاب و سرانه مطالعه تاثیر ندارد، اما در پشت پرده کار تأثیر دارد، تورج زاهدی ۴ سال برای نگارش «تصرف» وقت گذاشت، اما کتابش ۴ سال در ارشاد ماند و او در این مدت دیگر دست به قلم نبرد، نمیتوان این بعد را نادیده گرفت. یا محمدرضا بایرامی پس از مردگان باغ سبز اذیت شد و مدت مدیدی طول کشید تا توانست دوباره قلم به دست بگیرد. من نمیگویم ممیزی نکنیم، اما مقداری آبرومندتر باشد، اینکه من از واگذاری ممیزی به برخی ناشران حمایت میکردم به این دلیل بود که نباید دلسردی و یخ کردن نویسنده وقتی اثرش در اداره کتاب معطل می ماند یا به دلیل برخی ایرادهای جزئی مجوز نمیگیرد را نادیده گرفت.چرا احمد دهقان پس از ماجراهایی که برای «من قاتل پسرتان هستم»، در لاک خود فرو میرود، برای اینکه جای نقد اثر شخصیت و اعتقاداتش را زیرسوال میبرند. رضا امیرخانی میگفت، من آمریکا بودم که «من او» منتشر شد و کسی برای آن نقدی نوشت، با خود فکر کردم من به ایران که برگردم، اعدام میشوم. به سبب برخی از این جریانسازیهای به اشتباه که از درک نادرست افراد سرچشمه میگیرد، کار برخی نویسندگان به بیمارستان و ...کشیده میشود، بعد چگونه انتظار داریم که این فرد به راحتی دوباره بنویسد و همه چیز را از یاد ببرد.پس برخورد افراط و تفریطی با اثر و شخص نویسنده فراز و فرودهایی را در کار ایجاد میکند که به آسانی قابل رفع نیست، این جنس برخورها و فراز و فرودها در ادبیات تأثیرات مخربتری دارد چرا که ادبیات از همه شاخههای هنر درونیتر، آفرینشیتر و الهامیتر است، در سینما، نقاشی، تجسمی هیچ یک به این شدت نیست، هنرمندان این عرصه با کمترین نسیمی میلزرند اینکه در همه جای دنیا میبینیم با نویسندگان با احتیاط برخورد میکنند، برای این است که واقعا متأثر میشوند.اگر نویسندگان را راست و چپ سیاسی کنیم، چراغ ادبیات خاموش میشودبهتر است، هر چقدر هم که میخواهیم دعوای سیاسی کنیم، نویسنده و هنرمند را وارد جناح بندیهای سیاسی نکنیم، اجازه دهیم کارشان را انجام دهند و در کنار آن با فراهم کردن فضای تعامل و گفتوگو با منطق و گفتمان با نویسنده حرف زده و کار را درست کنیم، اگر او را هم راست و چپ سیاسی کنیم، چراغ حوزه ادبیات زود خاموش میشود و روشن کردن آن کار دشواری است.نوعی جهل مطلق در آموزش و پرورش وجود دارد که کسی احتیاج به مطالعه غیردرسی ندارداما کارکرد رسانه این است که از حالت خبری صرف خارج شده و جریان ساز شود، به مسئولان آموزش و پرورش بفهماند که برای بچهها چه باید کنند؟ نوعی جهل مطلق در آموزش و پرورش وجود دارد که کسی احتیاج به مطالعه غیردرسی ندارد.این در حالی است که در کشورهای دیگر سرمایهگذاری وسیعی انجام شده است، کتاب «آدم برفیها»ی من در فستیوال برلین مطرح شد، بهمن ماه از من دعوت کردند و اسفند جدول زمانبندی ۴۴۰ جلسه را برای شهریور اعلام کردند، در این ۶ ماه کتاب در مدارس مختلف تقسیم شد، بچهها آن را مطالعه کردند تا ما در شهریور ماه با آنها روبرو شدیم. در ۶ تا جلسه حدود ۲هزار نوجوان آلمانی و ۱۲۰ معلم با من ملاقات کردند.زمانی که از مسئولان مدارس شیوه و پیشزمینه این نشستها را پرسیدم، گفتند که قریب به ۲۰۰ سال است که ما برای بچههای ۵تا ۱۸ سال، هفتهای یک روز را به فکر کردن، حرف زدن و کتاب خواندن اختصاص دادهایم، بنابراین از انجام این پروسه ۲۰۰ ساله است که آلمان مهد فلسفه میشود، من در آن نشستها از بچه ۱۰ ساله نکاتی را درباره کتابم میشنیدم که حتی به عقل خودم نیز نمیرسید. چه اشکالی دارد ما نیز یک روز را در مدارس گرد هم روی زمین نشسته و تلاش کنیم بفهمانیم که آگاهی و دانش فضیلت است.مهمتر از آن این بود که پس از اتمام جلسه، حدود ۳۵۰ دانشآموز ۸ تا ۱۰ ساله سه ساعت و نیم روی پا و در صف ایستادند تا جشن امضا برگزار شود، سوال اینجاست که چه آموزشی به این بچهها داده بودند که برایشان مهم بود، نویسنده کتابش را امضا کند.در حالیکه اگر در ایران بود بچهها نیم ساعت هم تحمل نداشتند. مسئولیت درونی سازی این امر با رسانه است. رسانه باید به آموزش و پرورش بفهماند که برای فکر کردن و کتاب خواندن هیچ کاری نکرده است.منبع : تسنیمانتهای پیام/